مهارت مقابله با شکست
چگونه شکست را به موفقیت تبدیل کنیم؟
اگر بخواهم اینطور شروع کنم که «شکست پلی است برای پیروزی» شاید خیلی کلیشهای باشد اما این جمله با وجود کلیشهای بودن، واقعیت است؛ «شکست بخشی از زندگی هر فرد است»
تصور کنید فردی را که تمام نمرههایش 20 باشد، خانوادهاش از لحاظ مالی تامیناش کنند، در رشتهای که میخواهد در دانشگاه قبول شود، شکست عشقی نخورد، در بچگیاش کمبود عاطفی نداشته باشد، به راحتی به یک شغل دست پیدا کند، به راحتی ازدواج کند، به راحتی بچههای موفق به بار بیاورد، به راحتی میانسالی و سالمندیاش را بگذراند، هیچوقت تصادف نکند، هیچوقت در گرفتن ترفیع شغلی از همکارانش عقب نماند و ...
حتی تصور این نوع زندگی همیشه موفق، یک تکرار ملالآور و حتی چندشآور را در ذهن تداعی میکند .
پس یک بار دیگر به این جمله کلیشهای فکر کنید؛« شکست بخشی از هر زندگی طبیعی است». این جمله به این معنی نیست که نباید از شکستها ناراحت شد، نه؛ اما باور داشتن به این جمله به عنوان فلسفه زندگی، باعث میشود بعد از هر شکست کوچک یا بزرگ به جای اینکه حس کنید دارید فرومیروید، از بالا به زندگیتان نگاه کنید و خردمندانه شکستتان را بپذیرید و به جای انزوا و افسردگی بروید سراغ یک شروع دوباره .
چرا شکست خوردم؟
این اولین سؤالی است که بعد از هر شکست به ذهن هر کسی میرسد. البته گاهی ناخودآگاه جوابهای از پیش آمادهای دارد که برای همه شکستها به کار میبرد .
این جوابهای از پیش آماده به شخصیت ما، تجربههای قبلی خودمان و مشاهده شکست و موفقیت دیگران ربط دارد اما چون از پیش آماده شدهاند، ممکن است چندان به واقعیت و موقعیت شکست فعلی مربوط نباشند. این جوابهای از پیش آماده «تبیینهای شکست» است.
«علت شکست من ناتوانی خودم بود»، «شکست من نتیجه بدشانسی بود»، «شکست من به علت کمتلاش کردن خودم بود»، «علت شکست من دشواری بیش از حد مشکلات بود»، «علت شکست من شخص دیگری بود»و...
این جملهها چند نمونه از تبیینهای شکست است. اگر یکی از این تبیینها و تنها یکی از آنها را همیشه به کار ببریم، مسلما یا با خودمان یا با دیگران دچار مشکل خواهیم شد .
تصور کنید! آدمی که همیشه علت مشکلاتاش را دیگران میداند، چطور میتواند به خوبی از پس زندگی اجتماعیاش برآید؟ یا آدمی که خودش را ذاتا بدشانس بداند، چطور میتواند با خودش و فلسفه زندگی کردناش کنار بیاید؟ حتما شما هم به ذهنتان آمده که در میان آشناها هم اینجور آدمها را دارید. اما خوشبختانه معمولا افراد سالم از مجموعه ای از این تبیینها برای موقعیتهای مختلف شکست استفاده میکنند .
چند راهکار برای مقابله با شکست
استفاده از نکات زیر میتواند بهتان کمک کند تا از زیر یوغ شکست بیرون بیایید؛ یوغی که بیشتر ساخته پرداخته ذهن خودتان است .
غرورتان را حفظ کنید
غرور چندان بیربط با همان تبیینهای شکست نیست. اگر شما همیشه موفقیتهایتان را به کمک دیگران و شکستهایتان را به ناتوانی خودتان ربط دهید، چیزی به نام عزت نفس و غرور در وجودتان باقی نمیماند .
البته غرور در معنی منفی اش ممکن است با یک ژست گرفتن به دستتان بیاید اما غرور در معنی مثبتش یعنی عزت نفس، و این عزت نفس نتیجه تلاش برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیتهای گذشته است. وقتی شما حس میکنید و باور دارید که برای موفق شدنتان وقت گذاشتهاید، حتی اگر شکست بخورید احساس غرور میکنید .
مبارزهجو باشید
کارتون «فوتبالیستها» را یادتان هست؟ آدم بعد از دیدنش دلش میخواست با تمام تیمهای محلههای شهر مسابقه بدهد، شکست بخورد اما باز مسابقه بدهد. این مبارزهجویی یک فرمول دارد؛ هدفهای متعادل انتخاب کرده و از افراط و تفریط خودداری کنیدیعنی هدفی را انتخاب کنید که نه چندان ساده باشد که با خوردن آب فقط تفاوت ظاهری داشته باشد و نه چندان مشکل که مبارزهجوترین افراد را هم بیخیال کند .
هدفهای فراوانی این وسط وجود دارند که به اندازه کافی حس مبارزهجوییتان را برانگیخته می کنند و در عین حال کاربردی هم هستند. . مبارزهجویی شاید گاهی به شخصیت آدم بستگی داشته باشد؛ یعنی تغییر دادن یک آدم که اصلا تجربه مبارزهجویی نداشته باشد به یک قهرمان مبارز خیلی سخت است اما چیزهای کوچکی مثل خوردن یک بستنی بعد از تمام کردن مطالعه جزوه تان انصافا در تقویت حس مبارزه جویی مؤثر است !
مهارت محور باشید، نه نتیجه محور
آدمهای نتیجهمحور همیشه به فکر این هستند که به دیگران ثابت کنند از تواناییهای زیادی برخوردارند. مثلا آنها حتی اگر به طور اتفاقی در یک شهر غریب آدرسی را درست پیدا کنند، میخواهند جلو دیگران این را به استعداد و تصور فضاییشان ربط دهند!
در مقابل این آدمها، کسانی هستند که هر تجربه را میخواهند به یک کلاس آموزشی برای کسب مهارتهای بیشتر تبدیل کنند. این آدمها واقع گراترند و به جای نگرانی از قضاوت کردن دیگران، از خودشان میپرسند «از این چالش چه چیزی را میتوانم یاد بگیرم؟». فکر میکنید در طولانیمدت کدام یک از این دو نوع موفقترند؟
به یاد داشته باشید که هوش کاملا ارثی نیست
متاسفانه بیشتر مردم از هوش تصور غلطی دارند و شاید این تصور را مطبوعات عامه یا حتی خود متخصصان به وجود آورده باشند. اما جدیدترین نظریههای هوش میگویند که ممکن است حداکثر هوشی که یک آدم میتواند داشته باشد، ارثی باشد اما رسیدن به همین سطح بهینه، کاملا وابسته به یادگیری و محیط است .
دوباره این جمله را بخوانید. هوش هنوز آنقدر مبهم است که قانون خاصی برایش وجود ندارد و حتی در تعریفش هم بین علما اختلاف است. اما چیزی که به درد ما میخورد این است که بعد از هر شکست، به این فکر نکنیم که ذاتا کمهوش یا بیهوشیم؛ به این فکر کنیم که مقابله با مشکلات زندگی بیشتر به مهارت در حل مسائل ربط دارد و هوش یعنی همین!
از کاه ، کوه نسازید.
آیا عادت دارید مشکلات را اغراق آمیز جلوه دهید؟ اگـر نتوانستید واحدی را با موفقیت پاس کنید به این معنی نیست که هرگز موفق به پاس کردن آن درس نخواهید شد! یا اگر الان بیکار هستید این بدین مفهوم نیست که هیچگاه قادر نخواهید بود شغـلـی بـیابید بـه خـاطـر داشته باشید که بسیاری از افراد دیگر در شرایط بسیار بدتری نسبت به شما قرار دارند. از منظر دیگری به مشکلات بنگرید و از خـود سـؤال کـنـیـد بـدتـرین اتـفاقی که میتوانست برای شما روی دهد چه میتوانست باشد؟ آیا میتوانم آن را حل کنم؟
صحبت کنید و گوش دهید.
به یاد داشته باشید که کلید حل مشکلات بعضی اوقات در دست منبع دیگری غیر از خودتان است. هرگاه نیاز به کمک دارید، قدم پیش بگذارید و درخواست کمک کنید. درخواست کمک ، نشانه ضعف شما نیست ، نشانه بلوغ فکری شماست در حقیقت بیشتر از آنکه میاندیشید، دیگران به کمک شما خواهند شتافت. هیچ مشکلی آنقدر بیاهمیت نیست که آن را نادیـده بگیرید. به جای آنکه مشکلات را پنهان کنید، درصدد حل آنها برآیید.
و سخن آخر
اعتقاد داشته باشید جای مشکلی که برایتان پیش آمده، میتوانست مشکلی بس وخیمتر و مصیبتبارتر برایتان رخ دهد که چنین نشده است پس در هر شرایطی که هستید بگوید الحمدالله زیرا شرایط میتوانست بسی سخت تر باشد.